مساله طلاق از مسائله مهم روز بوده و مبتلا به جامعه کنونی ما می باشد و بقول استاد شهید مرتضی مطهری ( طلاق بیماری قرن یا طاعون قرن ) می باشد که البته تا کنون روانشناسان و جامعه شناسان و فقها و حقوقدانان کتابهای فراوانی درباره طلاق و عوامل و پیامد ها و راه های جلوگیری از آن را بر اساس تخصص و تحقیقات خود به رشته تحریر در آورده اند تا شاید کمکی برای رفع این بلای خانمان سوز و یا حداقل چیزی برای پیشگیری از این شوم ناخواسته شود. در این مقاله سعی شده است که طلاق را تشریح کرده و عوامل وآثار مرتب آن را بیان کنیم و به اندازه توان اندک عامی خود زوایای آن را روشن سازیم.
بطور کلی مساله طلاق را میتوان از چند جنبه مورد تحقیق و تفحص قرار داد، از جمله از جنبه های روانی – اجتماعی – حقوقی و… و موارد دیگر. ولی در این مقاله بیشتر سعی شده مساله فقهی و حقوقی آن در نظر گرفته شود و از کتب تخصصی فراوانی نیز استفاده شده که به اهمیت و کیفیت آن جلو ای خاص بخشید.
ولی از آنجایی که مسائل روانی و اجتماعی دخالت مستقیم در بروز طلاق دارد بطور گذرا مسائل روانی و اجتمالی را در این مقاله آوردیم که خالی از لطف نخواهد بود.
ازدواج و تاسیس زندگی مشترک خانوانگی یک خواسته طبیعی است وه غرائزش در وجود انسانها نهاده شده است و این خود یکی از نعمتهای بزرگ الهی است خداوند بزرگ در قران مجید از این نعمت بزرگ یاد کرده می فرماید:
یکی از آیات لطف الهی آنست که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در بر او آرامش یافته و با هم انس گیرند و میان شما رأفت و مهربانی بر قرار فرمود در این امر نیز برای مردم با فکرت (اندیشمندان) ادّله علم و حکمت حق آشکار است.
روایتی از پیامبر اسلام که فرمودند:
«مردی که زن نداسته باشد مسکین و بیچاره است گرچه ثروتمند باشد و زنی که شوهر نداشته باشد مسکین و بیچاره است گرچه ثروتمند باشد».
حضرت صادق (ع) از مردی پرسید:
«همسر داری؟ عرض کرد نه، حضرت:دوست ندارم یک شب بی همسر بمانم گر چه مالک تمام دنیا باشم.»
و در روایتی رسول خدا (ص) فرمودند:
«هیچ بنایی در اسلام پایه گذاری نشده که نزد خدا محبوبتر و عزیزتراز ازداج باشد.»
با آیه و روایاتی که نقل شد مشخص می شود که نزد دین اسلام ازدواج یک امر بسیار مهم و موکد می باشد و دارای ارزش معنوی فراوانی است تا جایی که حضرت محمد (ص) می فرماید:
«نکاح سنت من است و هر کس از آن عدول کند از من نیست.»
از روایت فوق به سادگی می توان به اهمیت و ارزش ازداج پی برد.
درست است که هدف اصلی اسلام از تشریع ازدواج بقاء نسل است (تزاوجو تناسلوا).
لیکن ارضای غریزه و دست یابی به آرامش نیز مدنظر شارع بوده است.
حال این سوال مطرح است که در مورد ازدواج که اینقدر تاکید شده است و سفارشهای فراوانی دربارۀ آن شده است آیا از بین بردن نکاح و ازدواج (یعنی طلاق) یک ضد ارزش و یک امر ضد اخلاقی نخواهد بود؟ اگر بگوئیم طلاق مثل نکاح مورد پسند و با ارزش است در این جا اجتماع تفیضین پیش می آید و آن باطل است ولی سخن حق آن است که اگر چه در دین اسلام طلاق حلال اعلام نشده است اما منفورترین حلالها می باشد چنانکه امام صادق (ص) می فرماید:
«منفور ترین چیزها نزد خدا اطلاق است»
و یک روایت دیگر از امام صادق (ص) نقل می کند که:
«همانا خداوند عزیز و بلند مرتبه دوست دارد خانه ای را که در آن زن (رابطه خانوادگی و زناشوئی) باشه و غضبناک می شود در مورد خانه ای که طلاق رخ می دهد و هیچ چیزی نزد خدا مبغوض تر از طلاق نیست.
چگونگی بوجود آمدن طلاق
اگر چه بطور دقیق معلوم نیست که از چه زمانی طلاق رایج گردید اما به تحقیق می توان پیدایش طلاق را با انحطاط نظام هرج و مرج جنسی مرتبط دانست.
قدیمی ترین قانون مدونی که در این خصوص بدست آمده است قانون حمورابی است این قانون مشتمل بر ۲۸۲ ماده بوده است که متاسفانه حدود ۶۰ مادۀ آن توسط فاتح ایلامی که آن را به شوش می برده محو گردیده است. آنگونه که از قانون مزبور استنباط می شود خانواده در بابل اساس اجتماع محسوب می شده و همچنان که در سومر و آکده و آشور معمول بوده است رئیس خانواده (مرد) می توانست در مواردی که زن تا مهلت معین صاحب فرزند نمی شد وی را طلاق دهد و نیز اگر زنی بیماری مزمن داشت مرد بدونآنکه او را اطلاق دهد می توانست زن دیگری اختیاری کند و همسر اول اختیار داشت که یا به خانۀ پدرش برود یا با وضعیت موجود ساخته و در خانه شوهر بماند. بر طبق این قانون اگر زن مورد بی اعتنایی همسر خویش قرار می گرفت می توانست در صورت اثبات آن در محکمه و با رای محکمه به خانۀ پدر خود بازگردد و در صورت طرح دعوی و عدم امکان اثبات ادعای خود در محکمه می توانست او را در رود خانه غرق کند و بطور کلی متارکۀ مرد با زن بدون قید و شرط ممکن بود اما مواردی که طلاق بدون علت واقع می شد مرد برای زن نفقه ای تعیین می کرد و نگهداری فرزندان مشترک به دست زن سپرده می شد اما زنی که به علت بد رفتاری و بی اعتنایی به امور خانه مطلقه می شد از مزایای طلاقهای دیگر محروم و مجبور بود که به عنوان کنیز در خانه شوهر خویش خدمت کند.
در بابل مرد می توانست از زن خود را طلاق گرفته و تنها مجبور بود که جهیزیه زن را به وی بازگرداند و به او بگوید «تو زن من نیستی» ولی هرگاه زن به شوهر خود می گفت «تو شوهر من نیستی» بر شوهر واجب بود با غرق کردن او را بکشد.
نازائی و زنا و بد اداره کردن خانه و ناسازگاری از عللی بود که بر حسب قانون ،طلاق زن را مجاز می ساخت ،زن نیز در صورت اثبات وفاداریش به شوهر و ستم ناروایی او نسبت به خودش می توانست از وی طلاق بگیرد.
در بین اعراب دوران جاهلیت زلاق بدون قید و شرط صورت میگرفت و به حدی آسان بود که اعراب بدوی مکرراً اقدام به طلاق می کرد بدون پرداخت هیچ حقوقی به مطلقه ،بعد از اسلام توجه بیشتری به حقوق زن شده است و دامنه طلاق را به نفع زن محدود کرده است و حقوق خاصی به مطلقه تعلق گرفت.
روی هم رفته در زندگی روزمره و عادی خواه ناخواه اختلاف بین زن و مرد پیش می آید و ممکن است این اختلاف نظرها کوچک یا بزرگ باشند و این بستگی به بینش زن و مرد از زندگی دارد که چطور با مشکلات و اختلافات برخورد کنند و آن را حل کنند. اما گاهی اوقات از حد اخلاف سلیقه و نظر میگذراند و زندگی خانوادگی به عرصه جدل و کشمکش بدل می شود و با رفتار ناشایست یکی از دو همسر اساس زندگی مشترک را متزلزل می سازد.
در جایی که مشکلات و اختلافات به درجه بالائی برسد طوری که طرفین یا یکی از طرفین نتوانند دیگری را تحمل کند کاری به جدائی می کشد و طلاق این شوم نا خواسته و این ابغض الحلال باعث متلاشی شدن سک خانواده می شود.
در این جا یک مقایسه ای از طلاق قبل اسلام و بعد از بعد اسلام را در نظر بگیریم :
بررسی فقهی طلاق و آثار آن در حقوق زوجین
آن این است که دوران قبل از اسلام از آنجایی که زن هیچ اهمیتی و ارزشی در خانواده و جامعه نداشت چنانچه خداوند در قرانمی فرماید:
«و برای بدست آوردن پول آنان به فحشا وا می داشتند».
«و نیز چون زنها در جنگ شرکت نداشتند از ارث محروم بودند بلکه آنها را جزء اموال مرده به ارث می بردند.»
لذا طلاق دادن در دوران جاهلیت یک مساله عادی بود و اهمیتی نداشت چون ازدواج هیچ قداستی نداشت.
مبغوض بودن طلاق در اسلام
آیات و روایات فراوانی در دست است که طلاق را مبغوض ترین حلالها نزد خدا می داند که در این قسمت به برخی از آنها اشاره می کنم.
«و اگر ترسیدید از پدید آمدن شقاق بین آنها (زن و شوهر) تعیین کنید داوری دیگر از فامیل شوهر و داوری دیگر از بستگان زن اگر قصد و نظرشان اصلاح باشد خداوند (در این صورت چه بسا) سازگاری بین آن دو فراهم آورد و آن دو را به یکدیگر نزدیک گرداند (و خانواده از انحلال نجات یابد) از این آیه چنین استنباط می شود که قرآن مجید قانون طلاق را در صورت شقاق (ناسازگاری شدید) بین زن و شوهر تشریع می کند در این صورت دوام شقاق که با زندگی زناشوئی به مراحل بسیار حساس منفجر کننده ای رسیده باشد که امکان دارد آن را بسیار سخت و مشکل نماید.